یادمه همیشه روی موهام حساس بودم ، همیشه بلند نگهشون می داشتم و اگر گاهی بخاطر موخوره مجبور ب کوتاهی میشدم با هرقیچی آرایشگر و ریختن موهام روی زمین حس بدی بهم دست میداد. حس از دست دادن نگی، ظرافت . نمیدونم چی بود ولی هرچی ک بود غم ب دلم مینشوند.

اما امسال برای دومین باره که میرم توی حموم و بی تفاوت قیچی رو برمیدارم و با یه حرکت موهامو کوتاه میکنم، بی هیچ وسواسی درباره اینکه منظم هست یا نه!

امیر که موهامو دید ناراحت شد گفت من دوستشون داشتم نباید اینکارو میکردی.

گفتم از دستشون خسته شده بودم.

میگه خدابه خیر بگذرونه میترسم دفعه بعد ماشین برداری و از ته بتراشیشون، میگم حس خوبیه دوست دارم تجربش کنم


این ماه موعد سونوگرافیمو نرفتم. بعدازاین سونو قراربود داروهای جدیدی بمن داده بشه.

به امیر هم نگفتم اونم یادش نیست، توی دلم عذاب وجدان دارم اما دلم نمیخواد موجودی رو ب دنیایی اضافه کنم که اصلا قشنگ نیست.

طفلکی امیر بی صبرانه منتظره تا درمان نتیجه بده و یه روزی پدر بشه 

من اما 

خبیثانه توی دلم آرزو داشتم که بجای من امیر مشکل داشت و هرگز بچه دار نمیشدیم و منم فداکارانه(خبیثانه اش برای همینه!!!) کنارش زندگی میکردم .

حیف ک موضوع کمی برعکسه☹

ازطرفیم همسن وسالای فامیل خودم در زادو ولد دارن گوی سبقت رو از هم میربایند!!!

چهاااااارتا آخه چه خبره! درسته داری و میتونی خرجشون رو بدی ولی انصافا دیگه وقتی برای خودت ب عنوان بک زن میمونه؟!


چندوقتیه دو تا وبلاگ دنبال میکنم

یکی دختری که تن ی میکنه تا زندگی کنه 

اون یکی زنی که ازهمه نظر زندگیش خوبه ولی راضی نیست و هرروز میگه که میخوام برم و همچنان هست.

موندم کی خوشبخته

تنها زنی که دیدم همیشه خوشبخت بوده مریم هست.

بارها آرزو کردم ک شخصیت اونو داشتم یا جای اون بودم.

بنظرم خدا عاشق مریمه!!!


رفتم وسایلم بردارم محوطه تاریک بود زیرآلاچیق یه پسر رو درحال بوسیدن پیشونی دختر دیدم. لذت زیادی داره بوسه های یواشکی.

ازاینجایی که هستم صحنه های زیادی میبینم ،،، دلم به حال نسل جوون میسوزه ما دهه شصتی ها یجور فنا شدیم اینا یه جور دیگه.


تو چشماش نگاه می کنم گریه می کنم و میگم خودت بگو چطوری میشه از دستت خلاص شد؟ بهت میگم دوستت ندارم بفهم لطفا . میگه باشه. توی س ک س ازم میخواد توی گوشش بگم دوستش دارم ولی یکساله نتونستم بگم ، بهش میگم نمیتونم دروغ بگم میگه اشکالی نداره الکی هم شده بگو. کاش توی کشوری زندگی میکردم ک جداشدن انقدر برچسب نداشت کاش پدرومادرم انقدر خودخواه نبودن کاش یه اتاق کوچک توی یه روستای دورافتاده مال من بود و منت کسی روی سرم نبود
ظاهر زندگیمو ببینی فکرمیکنی روبروی خوشبخت ترین زن دنیا نشستی انقدرررر که بازیگر ماهری هستم اما قلبم و روانم دیگه تحمل ادامه بازی رو نداره. مرد خوبیه همه میدونن خودم میدونم اما من زن زندگی نیستم چهارساله علی رغم علاقش به بچه و ناتوانی من حتی یکبار هم به روم نیاورده. فحشها و تحقیرایی ک میکنم رو فقط در قبالش سکوت میکنه، اختیار پول و زندگیش توی دستامه نمیدونه حتی با پولایی ک پس انداز کردم چیکار کردم ولیییییییی با وجود همه این مهربونیاش من تحمل کوچکترین
مثل یه نمودار سینوسی شدم قله دره قله دره . عصبانی میشم و میرسم به قله عصبانیت و بعد میرم توی دره عذاب وجدان. اتفاقاتی توی شرایط کارم افتاده و جان کندن در این زندگی سخت تر شده! احتمالا آقای ف را زین پس کمتر ببینم و این خوبی ها و بدیهایی داره ! دیروز خیلی اتفاقی از یه مسیری رد شدیم و منو برد ب سال دومی که باهاش بودم کنار اون جاده قرارگذاشت و سوارم کرد و رفتیم خونه اش، ف رو برده بود خونه پدریش برای تعطیلات نوروز و خودش کارو بهونه کارو بهونه کرده بود و
ازش متنفرم از کاراش از بی عرضگیاش از بیشعوریش از چهرش از صداش از حرفاش از بیخیالی بی حدش از وابستگیش از خودم از انتخابم از سادگیم از پدرومادری که نذاشتن دوروز بعداز صیغه جداشم از این روزا ناامیدم از خودم ازاون از عمری که دارم میذارم و هیچی تهش نیست کاش بمیره کاش نباشه کاش بره و دیگه برنگرده.
دوستت دارم و تو نمیفهمی . نمیفهمی منو چه بی رحمی بی رحمی نفسمو میگیری میگیری خودتو ازم میری. باصدای امین حبیبی سالهاپیش برای مهران گریه کردم. فراموشش کرده بودم ک دوباره ی آهنگ ازش شنیدم. مهرانم گاهی میشینم فکرمیکنم اگر بودی الان چه حسی داشتم؟ پشیمون؟خوشبخت؟برنده؟بازنده؟ زیر یک سقف زندگی نکردیم ولی همون بودنهای کوتاهمون ، همون پیامها و تماسها از هزارتا زندگی زندگی تر بود. دلتنگم ،،، کاش چیزی ب اسم عذاب وجدان،خانواده،پدرمادر معنی نداشت تا میشد هرکسی
مدتها بود ننوشته بودم اوضاع بهتر نشد چه بسا با موج گرونیها بدتر هم شد، کارفرمای ما هم کاسه کوزه های افت رو سر من شکست و گفت که تو کارت رو درست انجام ندادی ، بماند که سهم زیادی از حقوق منو هنوز نداده و میگه ندارم. ولی من میبینم که تفریحاتشون سرجاشه، مهمونی ها،رستوران ها، سفرها. اوضاع روحیم داغونه همه تو هرچیزی منو مقصر میدونن درحالیکه من همه ی تلاشم رو کردم و اگر نمیشه ممکنه بخشیش از ضعف من باشه ولی بقیه عوامل نادیده میگیرن دنبال یه کار پردرامدم ولی
تقریبا ۲ماه پیش محمد دوباره بهم پیام میداد خیلی تحویلش نمیگرفتم تا اینکه توجهش بیشتر شد و مدام میگفت بی محبتی،تحویل نمیگیری و. نمیدونم چی شد که زنگ زد و احوال پرسید و منم ک دوران افسردگی بیکاری و منفی شدن ای وی اف بودم زدم زیر گریه و کلی حرف زدم، دل داری داد و گفت بذار ببینمت.

تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

دستگاه چاپ سیلک کوهنوردان آســـــتارا اشپزی ماشین های لوکس فیزیوتراپی معجزه رنگ ها و دکوراسیون خانه